Sunday, July 11, 2010

فوتبال-روزانه

ساعت ۷ صبح از سرما بیدار می شم و کولر را خاموش می کنم. فکر می کنم باز هم بخوابم اما بین خواب و بیداری تصمیم می گیرم بازی فینال را با جمعی از دوستانم توی بار ببینم. یه جای دیگه - خانه یکی از دوستانم - دعوت هستم و بالاخره باید تصمیم بگیرم. . مسج می زنم که می آم بار و وقتی بیدار شدم زنگ می زنم...این یعنی که قرار امروز را آف بگیرم ...خودم را با آرامش می پیچم لای پتو و به خواب خوش ادامه می دم تا ساعت 9 صبح...از تخت با رویای کراسوانت شکلاتی بیرون می آم ...فقط دستم را می شورم و خمیر را از یخچال بیرون می آرم. تکه های شکلات را لاش می گذارم و می پیچمشون...چهار تا...همه را می گذارم توی فر و میرم سمت حمام ...وقتی بیرون می آم بوی کراسونت توی خونه پخش شده...آب انار برای خودم می ریزم و همه کراسونت ها را می خورم به دوستم زنگ می زنم و قرار می گذارم با هاش برای دیدن بازی...لباس می پوشم..یه تاپ صورتی با شلوار جین ...سبک و راحت و بی خیال می رم فروشگاه مورد علاقم برای خرید مواد غذایی ...من عاشق تابستونم برای میوه های رنگ برنگش...یه دنیا میوه می خرم و سبزی......می رسم خانه که دوستم زنگ می زنه و می گه باری که قرار بوده بریم پر شده و دیگه جا نداره....خلاصه تلفن ها شروع می شه و بالخره تصمیم می گیریم بریم بار نزدیک خانه من ...می توانم تا اونجا را پیاده برم اما می رم دوستم را بر می دارم هوا گرمه و راه اون کمی دور تر از من...ما اولین کسایی هستیم که می رسیم اونجا هنوز ۲ ساعتی تا شروع بازی مونده یه میزه بزرگ را انتخاب می کنیم. دوستم طرفدار هلند هست و من اسپانیا در واقع من نمی خوام تیمی که برزیل را زده قهرمان بشه ..همین...شروع می کنیم غذا و نوشیدنی انتخاب کردن و کل کل کردن سر دو تا تیم کم کم بقیه دوستانم هم از راه میرسند...اکثر طرفدار اسپانیا هستند و بازار گرمی می کنیم بار پر از آدم شده...البته اکثرا غیر امریکایی...بازی شروع می شه...با سر وصدا و هورا و هو کردن ها سر تا سر هیجانه هر چند گلی نداره...نیمه اول که تمام می شه ...من سرم گرم گرم شده...اونقدر که بازی را بسختی دنبال می کنم و بیشتر با جمعیت فریاد می زنم و بالا و پایین می پرم حتی چند باری اشتباه برای هلند فریاد شادی می زنم...اسپانیا که گل را می زنه...چنان به وجد می ام که مستی از سرم می پره...چند دقیقه بعدی با اضطراب می گذره...و اما بالاخره هلند قهرمان نیست....نمی دانم برای چند دقیقه فریاد زدم و بالا و پایین پریدم نمی دانم چند نفر آدمی را که نمی شناختم با تمام وجود بغل کردم و برای چند نفر های-فای دادم...این چیزهاست که در مورد فوتبال دوست دارم. چیزی دیگه ای نمی توانست من و یه غریبه را اینگونه راحت بهم نزدیک کنه...غریبه ای که نه او اسپانیایی بود نه من ...از بار که می ایم بیرون همیچنان های -فای دادن برای خوشحالان و نیم مستانی که از بار بیرون می آین ادامه داره...ماشین را توی خونه من پارک کردیم . دوستم می خواد با من تا خونه همراهی کنه اما می گه خودم دوست دارم برم...خوشحال و سرمست بر می گردم خونه...روی تخت ولو می شم و به همه زیبایی های فوتبال فکر می کنم...به این فکر می کنم که من در کشور خودم هرگز چنین لذتی از فوتبال نبردم حتی موقع قهرمانی برزیل. .....


1 comment:

  1. ehsase khubi dare vaghti ke postato mikhunam!
    dar morede yeki hast ke man mishnasamesh :)

    ReplyDelete